آورده اند: روزی که « حسین ابن منصور حلاج » را برای دار زدن می آوردند، همه مردم به او سنگ می زدند و او هیچ ناله ای نمی کرد؛ اما «شبلی»(دوست و شاگردش) به او گلی انداخت ، « حسین منصور » آهی کرد ! گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی ؛ از گِلی آه کردن چه معنی است؟ گفت : « از آن که آنها نمی دانند ، معذورند ؛ از او آه می کشم که او می داند که نمی باید اندازد»